سلام. اسمش امیر حسینه(پسر مرحوم حجت زروندی). یه پسر حسابی باهوش و به گفته خودش کمی شلوغ.
داشت گوسفند ها را می چراند.آرامش خوبی داشت.حس خوبی هم داشت.نمیدونم چرا اما یاد این شعر سهراب افتادم:
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی است، که مرا میخواند
:: برچسبها:
زروند ,
زروندی ,
روستا ,
روستای زروند ,
,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1