در کلیپ زیر دیوار کشی گلزار شهدای روستا با همبستگی و همیاری اهالی محترم روستا و گروه جهادی سردار شهید عین الله زروندی در یک کار جهادی در ایام نوروز به نمایش گذاشته شده است.
سلام.اینجا کوچه باغ روستاست، کوچه باغی پر از خاطره های رنگارنگ و من یادمه غروب ها وقتی این جوی ها پر آب و در امتداد مسیر، راهی زمین های مردم می شد، از از باغ عمو جعفر سیب های سبزی همراه خود هدیه می آورد که مزه آن سیب های کال هنوز هم برایم یادآور زیباترین لحظات کودکیم است.
کسی چه میداند، شاید عمو جعفر ، این مرد مهربان، خودش سیب ها را در مسیر آب قرار میداد تا کام لحظات خندان کودکی من و دوستانم راشیرین تر کند و شاید باد از طرف خداوند مامور چنین کاری بود.
خوب یادمه کفش های جفت شده کنار جوی آب و پاهایی که تا زانو زیر آب بود و در مسیری مخالف آب با کشاکش جریان آب عشق بازی میکرد.خنده هایی که تمام کوچه باغ را پر میکرد وقتی حسن (دوستم) دنبالم بود تا مرا هم آغوش آب کند و صدای گفتگوی گرم نسیم با برگ درختان و صدای راز و نیاز غروب هنگام گنجشکان با خدا...
نگاه عابرانی که با حسرت و لبخند بر لب به ما خیره و گذر میکردند و سرمای نازک آب که با حرارت خواهش آن روز ها گفتگو داشت.
همه و همه ی آن لحظات ناب کودکی یادش بخیر..
کوچه باغ و درختان کهن سالش سندی است برای اثبات اصیل بودن خاطرات سبز کودکی مان و کاش فقط یک بار دیگه، نه برای یک روز،نه برای ساعاتی، بلکه برای لحظاتی برگردیم به دوران کودکی و با شوق و ذوقی فراتر از زمان کودکی مان بدویم به دنبال سیب های غلت زنان در مسیر آب و صدای خنده هایمان را چنان بلند کنیم که زمان از شوق، لبخند به لب به تماشا بنشیند و چشمانش را ببندد و با خوابی عمیق از حرکت باز ایستد.آنگاه من و دوستانم برای همیشه در کودکی مان شادمان بمانیم...
هوای مهتابی بود و من محو تماشای آسمانی که انگار مهتابش با حزنی خاص عجین شده بود نوری غریب بر آسمان دلم تابیده بود و گمانم همان لحظه بود که ستاره ای خاموش شد تلفن خانه زنگ خورد!!! اشک های مادرم آسمان قلبم را طوفانی کرد و شیون های خواهرم نفس هایم را تنگ.. پدرم دست بر پیشانی و برادرم زانوانش در بغل و من مانده بودم میان مبهوتی اشک و آه و پیراهن سیاهی که سیاهیش مهتاب را در برگرفت و خسوفی براه انداخت که نماز وحشتش را تمام مردم شهر خواندند و پدر بزرگم رفت...
دستان سردت را برای اخرین بار در دستم فشردم اما دستانت دیگر نمی لرزید چشمان دریاییت دیگر باز نبود و وسعت قلبت نهان از این دنیا بوسه های اخرم را بر صورت سردت انچنان گرم نثارت کردم به تلافی بوسه های گرمی که کودکی بر گونه هایم میزدی اشک امانم را بریده بود و من مانده بودم و خودم تمام خاطراتت در ذهنم صف کشیده بودند کاش برگردم به دوران کودکی وهرگز از دوشت پایین نمی آمدم کاش برگردم به دوران کودکی تا نگذارم آن روز که به آسیاب می رفتی کیسه های گندم را تنهایی روی دوشت بکشی کاش برگردم به اغوشی که هر گاه دلم میگرفت همانند کوهی تکیه گاهم بود جایت روی صندلیت خیلی خالیست پدربزرگ و من هنوز هم باور ندارم که رفته ای بر سر مزارت می نشینم و گریه میکنم اما هنوز هم باور ندارم . باور ندارم... الوداع ای پدر مهربان و بزرگ الوداع آن همه عطوفت و لبخند الوداع پدربزرگ مهربانم...
جهت شادی روح این مرد بزرگ صلوات و فاتحه قرائت کنید...
چشمه فریاد مظلومیت لب تشنگان در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود
زخمه زخمی ترین فریاد، در چنگ سکوت
از طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبود
تصاویری که مشاهده می کنید مربوط به زینبیه روستاست که اینروز ها به خاطر نشست زمین دچار آسیب دیدگی شده. این خرابی در حالیه که بودجه کافی برای مرمت این مکان مقدس وجود نداره و با قرار دادن این مطلب از تمامی خیرین محترم و خدادوست خواستارم که در صورت هر گونه کمکی برای هماهنگی با برادر محمد زروندی(دکتر) تماس بگیرند.
در حال حاضر با کمک مردم روستا کار مرمت شروع شده و هر کسی در توان خودش داره کمک میکنه. انشاالله با کمک همدیگه بتونیم زینبیه را برای محرم آماده سازی کامل کنیم.
اجرتون با سیدالشهداء
برای مشاهده تصاویر بیشتر در لینک پایین تصاویر کلیک یا به ادامه مطلب رجوع کنید.
خیلی وقت بود به دلایل مختلف وقت کافی برای قرار دادن مطلب بر روی وبسایت رو نداشتم. به همین خاطر از تمامی شما عزیزان عذر خواهم و امیدوارم که با یاری خداوند بتونم هر چه بیشتر و بهتر وبسایت رو مدیرت کنم. از همگی شما عزیزانی که به این وبسایت مراجعه می کنید خواستارم با نظرات سازنده خودتون در امر مدیریت بهتر این وبسایت که متعلق به همه شما عزیزان می باشد کمک کنید تا بتوانم هر چه بیشتر در این زمینه موفق تر باشم.
در این پست براتون عکس هایی از اهالی روستا رو قرار دادم که امیدوارم مورد پسند واقع بشود.برای مشاهده کامل گالری تصاویر و عکس های بیشتر لطفا به ادامه مطلب(بیشتر بخوانید) در همین پست رجوع کرده یا روی لینک زیر تصاویر کلیک کنید.بهتون پیشنهاد میکنم برای دیدن این تصاویر زیبا حتما به ادامه مطلب رجوع کنید. با تشکر.
بنا به برنامه هر ساله به همت مردم روستا و بسیجیان عزیز، جشن میلادی در شب ولادت حضرت علی (ع) در مسجد جامع روستای زروند برگزار شد.این جشن که با حضور اقشار مختلف مردم برگزار شد، همراه با مولودی خوانی، سخنرانی و پذیرایی بود و همچنین در این جشن به یاد دوران قدیم مسابقه هایی بین بچه ها برگزار شد. مسابقه طرح سوال ایام رجب و همچنین مسابقه طنز "ماست خوری" که بین پسر بچه ها برگزار و لحظات نابی رو برای همه ما رقم زد.در پایان هم به برندگان جوایزی اهدا شد.
به دلیل اینکه تصاویر زیاد بودند، آن ها را در دو سری برای شما عزیزان به نمایش میگذارم.سری اول تصاویر را در این قسمت مشاهده خواهید کرد.امیدوارم از تصاویر لذت برده و با نظرات سازنده خودتون بنده را در امر مدیرت بهتر وبسایت یاری کنید.با تشکر
برای مشاهده تصاویر بیشتر به قسمت"بیشتر بخوانید" رجوع کنید.
باز هم خداوند لطفش را شامل ما نمود و با باریدن باران های پی در پی زمین تشنه آنچنان سیراب شد که ذخیره انبوهی از طراوت بر دل مردم جمع گردید. در تصویر زیر که مربوط به منطقه ای مشهوری از روستا به نام گزدری "Gazdari" می باشد به خوبی این صدای زیبای شادابی زمزمه شده است.تصویر زیر مربوط به 25 فروردین همین امسال می باشد که من و دوستانم برای تماشای این مناظر زیبا راهی طبیعت شده بودیم.فرد مورد نظر در تصاویر، حسین محمد ابراهیم(نوایی) می باشد.امیدوارم از این تصاویر که در لحظه شکار شد کمال لذت را برده و با نظرات سازنده خودتون بنده را در امر مدیریت بهتر وبلاگ کمک کنید.
خیلی وقت بود که تصمیم داشتم تصاویر قدیمی رو از بین اهالی روستا جمع آوری کنم و بر روی وبسایت قرار بدم که هر بار به دلایلی این کار زمانبر، امکان پذیر نبود. اما به کمک یکی از دوستان عزیز (حسن زروندی) این کار رو انجام دادم و تصاویر رو جمع آوری کردم که با فرصت مناسب بر روی وبسایت قرار خواهم داد. این تصاویر که غالبا مربوط به زمان جنگ تحمیلی است به صورت مجموعه ای در چند بخش برای نمایش عموم قرار خواهد گرفت.
کار دیگری که در صدد انجام آن هستم تصویر برداری نقاطی از روستا است که ممکنه هر کدوم از ما از آن قسمت ها خاطراتی داشته باشیم.مثل کفچ آغال چغک یا صحرا و یا کوچه باغ. انشالله که بزودی و در فرصت مناسب این کار نیز پایان یافته و بتوانم تصاویری نابی رو در اختیار شما دوستان و همراهان وبسایت قرار بدم. در ضمن، اگر هر کدوم از شما دوستان عکسی از قسمت خاصی از روستا که خاطره داره و میخواد ببینه رو خواست میتونه در قسمت نظرات بنویسه تا براش قرار بدهیم.
متاسفانه از این وبسایت هیچ حمایتی نشده و کاملا به صورت خودجوش ایجاد شده و فعالیت در آن مستلزم انگیزه می باشد.از همه شما دوستان خواستارم لطفا با نظرات سازنده خودتون منو در امر مدیریت بهتر وبسایت کمک و در اداره آن ترغیب کنید.
تصویری که در زیر مشاهده میکنید یک نمونه از تصاویر می باشد که مربوط به حدود 30 سال قبل و زمانیست که اهالی روستا برای رفتن به جبهه جمع شده و دقیقا قبل از سوار شدن به اتبوس ها عکس گرفته شده است.اگه دقت کنید تمام افراد داخل عکس رو خواهید شناخت.
خدا را به خاطر بارش رحمت بی کرانش سپاسگزاریم و در زیر باران همه با هم دعا می کنیم.این روز ها بارش رحمت الهی آنچنان نشاط را بر دل مردم هدیه داد که شادمانی چمدان به دست دوباره از راه رسید. نگاهی به اطراف انداخت، تبسمی زد.آنگاه چتری که روی سر داشت را جمع و قدم زنان راهی کوچه ها و مهمان خانه دل مردم شد...
یادش بخیر این مینی بوس قدیمی و مردمان با صفایی که صدای نماهنگ خنده ها و حرف هاشون هنوز تو گوشمه.
یادش گرامی و بخیر، راننده عزیز این مینی بوس قرمز رنگ ؛
عمو محمد که دیگه خیلی وقته در میان ما نیست.(برای شادی روحش صلوات)
یادش بخیر جاده قدیم روستا از طرف حسن آباد که برای رفتن به شهر باید نصف راه رو که خاکی بود طی میکردیم و به اتوبان میرسیدیم.
یادش بخیر بوق های ممتدی که هر روز صبح زود مردم رو به شهر فرا میخواند.
یادش بخیر سرپا ایستادن داخل اتوبوس تا روستا..
یاد تمامم خاطرات گذشته بخیر.
عکس زیر رو که مشاهده می کنید در سال 1383 گرفته شده و وقتی بوده که مردم به استقبال کربلایی ها به سر چهار راه حسن آباد رفته بودند.تو اون سال خیلی از افراد روستا برای زیارت به کربلا مشرف شده بودند.خوشحال میشم خاطراتی که از این مینی بوس دارید رو در قسمت نظرات برای نمایش عموم قرار بدید.با تشکر
امروز چند تا از تصاویر قدیمی رو براتون قرار دادم.حتما تمامی این بزرگان رو می شناسید و میدونید که خیلی از این افراد هم اکنون در بین ما نیستند.عمو محمد راننده،عمو علی اصغر(پدرجان)،حاج علی اکبر رضایی و عارف بزرگ حاج محمد رضا زروندی.
برای شادی روح همه رفتگان، علی الخصوص این بزرگان صلوات...
چندی قبل یکی از دوستان به نام آقا بهرام درخواست نموده بودند که تصاویری از مسابقه دو میدانی که مصادف بود با ولادت امام حسین (ع) رو در وبسایت قرار بدیم. از جزئیات این مراسم باید بگم که هر ساله روز قبل از ولادت امام حسین (ع)مسابقه دو میدانی بین جوانان روستا برگزار شده و بعد از اتمام مسابقه ، مردم روستا همراه خانواده شهدا به زیارت مرقد شهدا و اهل قبور رفته و مراسم قبار روبی و عطر افشانی گلزار شهدا با احترام هر چه تمام تر برگزار میشود.شب ولادت نیز مراسم مولودی خوانی و جشن عظیمی به مناسبت شب ولادت امام حسین(ع)برگزار شده و بعد از پذیرایی میهمانان مراسم به پایان میرسد. در مورد مسابقه دو میدانی نیز باید بگم که این مسابقه بین جوانان روستاهای اطراف نظیر شوریاب،دستجرد و جوانان روستای زروند برگزار شده و مسیر مسابقه از ورودی جاده گرماب به سمت روستا (قبل از گاوداری عمو ذبیح الله) شرو شده و با گذر از پشت فضای سبز و کنار مدرسه به مزار شهدا ختم میشود. در مسابقه امسال برادر محمد شوریابی نفراول و نفرات بعدی نیز ابولفضل زروندی و به همین ترتیب تا نفر دهم مقام آوردند که به آنها هدایی از طرف شورای اسلامی و دهیاری روستا تقدیم شد. برای مشاهده تصاویر بیشتر به ادامه مطلب رجوع کنید..
اینم یه تصویر از مزارع گندم دیم در روستا که بنا به درخواست دوستان تو سایت گذاشتمش.
تصاویر مربوط به منطقه " سرتخت ها " (sartakht,ha) بوده و البته کسانی که با مناطق اطراف روستا به خوبی آشنا باشند این منطقه رو خیلی خوب میشناسند که مناسب برای کاشت دیم می باشد.
همین چند روز پیش یه اتفاق خیلی بد افتاد که همه ما رو ناراحت کرد.درخت کهن سالی که برای همه ما سرشار از خاطره و سرشار از مهربانی بود بر اثر طوفان ریشه هایاش زمین خاکی را وداع گفت.
این درخت توت که هر ساله پر بار بود و سایه مهربونش همیشه رو سر اهالی روستا، الان بازم داره مهربونی خودشو نشون میده و از چوب تنه خودش بخشش میکنه برای هیزم مورد نیاز مراسم در روستا.
اگه این درخت شروع به حرف زدن کنه سینه پرحرفی داره که نشون از ادم هایی میده که الان پیش ما نیستن و یا خاطرات بچه هایی که ازش بالا رفتن برای خوردن توت و یا پرنده هایی که روش لانه ساختن.نمیدونم، هر چی هست بدون خیلی دوستت داریم درخت عزیز و جای خالی نبودنت همیشه احساس خواهد شد.
کاش خیلی از ما آدم ها مهربونی رو از این درخت کهنسال یاد بگیریم.
این عکس ها مربوط یه بازی محلی هستش که بیشتر در روز طبیعت انجام میشه...
بازی به این صورته که افراد دو گروه میشن و تو قسمت زمین خودشون قرار میگیرن.زمین بازی یه شکل مستطیل شکل داره که به دوقسمت مساوی تقسیم شده.
هر یک از افراد گروه مقابل باید یه بار به زمین طرف مقابل بروند و در حالی که نفسشون رو حبس کردند و یه کلمه رو با خودشون تکرار میکنند( معمولا کلمه حلزووووووووو ) ، اگه میتونن دست خودشون رو به یکی از افراد طرف مقابل بزنند تا اون طرف از بازی بیرون بره وافراد طرف مقابلش کمتر بشن.در این حین افراد طرف مقابل که تو زمین خودشون هستن میتونن فردی رو که به زمین اونا اومده رو بگیرن و نذارن که به زمین خودش برگرده که در این صورت اون طرف باخته و باید از بازی بیرون بره.با همین حال بازی پیش میره تا وقتی که افراد یه گروه همه از بازی اخراج بشن که در این صورت اون گروه باخته....